RSS " />
شبهای بی سحر

 دیروز وقتی دیدم حوصله کاری را ندارم و خیلی کسلم یهو به سرم زد که برم کتابفروشی و چند تا کتاب بخرم.

 سریع آماده شدم و راه افتادم.تو کتابفروشی از دیدن اون همه آدمی که مثل خودم دنبال کتاب اومده بودن واقعا به وجد اومدم.

 از بین اون همه کتاب یکدفعه چشمم به جلد سوم کتاب گفتگو با خدا افتاد.از اونجایی که قبلا قسمتهایی از دو جلد اولش را  خونده بودم وخوشم اومده بود اونا برای خرید کاندید کردم.

 بعدشم دو سه جلد کتاب دیگه برداشتم و با فروشنده حساب کردم و به خونه برگشتم.

 لباساما عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و شروع به خوندن کردم.یه جاهایی از کتاب واقعا به دلم نشست.مثلاً این قسمت:

 دیگران را در پایبند بودن به پیمانهاآزاد گذاشتن ومجبور به ادای تعهدی نکردن ممکن است در کوتاه مدت کاری به ضرروزیان تو به نظر برسد ولی در دراز مدت هرگز به تو صدمه نخواهد زد.زیرا وقتی تو به دیگری آزادی عمل می دهی در واقع به خودت آزادی می دهی . وهمین تو را از درد وغم لطمه وارد شدن به وقار و حس ارزشمندی ات که معمولاً درپی فشار تو به فردی برای پایبند بودن به عهدش پیش میآید رهامی سازد.

صدمه در دراز مدت به مراتب زیانش بیشتر از ضرر کوتاه مدت است و این را هر کسی که دیگری را مقید به انجام پیمانی نموده کشف کرده است.

من که واقعاً به این نتیجه تو زندگیم رسیده بودم واسه همین خیلی این تیکه به دلم نشست.   

 


نوشته شده در دوشنبه 87 مرداد 7ساعت 12:36 عصر توسط الف| نظرات شما ()|

کد آهنگ